داستان کوتاه شکوفه های درخت پرتقال

داستان کوتاه شکوفه های درخت پرتقال

داستان کوتاه شکوفه های درخت پرتقال

داستان کوتاه شکوفه های درخت پرتقال

تابستان داشت تمام میشد مرد چاق بود نه خیلی چاق فقط کمی عرق هم کرده بود

قطره های درشت عرق روی تمام تنش نشسته بود خیس از عرق بود زن بافتنی میبافت

نخ کاموایش آبی بود، آبی تیره. همچنان که میبافت چیزی زیر لب میخواند، انگار یک ترانه

پنجره باز بود یک درخت پرتقال پشت پنجره کاشته بودند که سایه اش می افتاد توی اتاق.

زن چقدر آرام بود. مرد باید میرفت همین کار را هم کرد.

زن اگر برمی خواست میتوانست ببیند که دریا آرام است.

پاییز تازه شروع شده بود مرد جوان بود جوانتر از زن نه خیلی اما جوانتر.

روبه پنجره داشت با چشم هایی کاملا باز به درخت پرتقال نگاه میکرد.

زن بافتنی میبافت نخ کاموایش آبی بود آبی تیره.

یک گنجشک خاکستری روی شاخه درخت پرتقال نشست نم باران بال هایش را تر کرده بود.

مه ای که همه جا را گرفته بود کم کم از پنجره باز داخل میشد.

موهای بلند و طلایی زن روی زمین پخش شده بود زن انگار آواز میخواند خیلی آرامو زیر لب.

کار مرد که تمام شد آمد و کنار زن نشست زن همچنان بافتنی اش را میبافت و زمزمه میکرد.

مرد کمی به آوای زن گوش داد اما نتوانست کلمات آوازش را تشخیص دهد…

برای شنیدن داستان شرق بنفشه کلیک کنید

کانال یوتیوب رادیو نگار

 

Download Box | جعبه دانلود

پخش آنلاین آهنگ رادیونگار به نام داستان شکوفه های درخت پرتقال
داستان کوتاه شکوفه های درخت پرتقال

اشتراک رادیونگار داستان شکوفه های درخت پرتقال در شبکه های اجتماعی

کد پخش آنلاین رادیونگار داستان شکوفه های درخت پرتقال در سایت و وبلاگ شما

بهار

بهار

651 بازدید
فاصله ها

فاصله ها

722 بازدید
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.