
دکلمه ی خواهر
149 بازدید
یک روزی می آید
170 بازدید
سه تار
169 بازدید
دنیای تو
167 بازدید
دکلمه تنهایی
169 بازدید
داستان فرشته زندگی
157 بازدید
دکلمه خواهر
8129 بازدید
پادکست حقوقی قانون به زبان ساده
1773 بازدید
موسیقی بیکلام no one care
1351 بازدید
داستان شیخ صنعان و دختر ترسا
1334 بازدید
داستان صوتی کوتاه لبخند
1205 بازدید
پادکست اساطیر یونان (قسمت اول)
1192 بازدید
داستان استخوانها باهم نزاعی ندارند
456 بازدید
داستان پری
125 بازدید
موسیقی بیکلام white christmas
445 بازدید
دکلمه عید مبعث
205 بازدید
نمایش کوتاه تو فقط میتوانی پدرم باشی
490 بازدید
داستان ناگفته ها
769 بازدیدداستان یلدای آن روز
دانلود داستان یلدای آن روز با صدای سعید سیافی

saeed sayafi - yaldaye on roz
سعید سیافی - داستان یلدای آن روز
داستان یلدای آن روز
داستان یلدای آن روز
پاییز سالهای کودکی ام ، سالهایی که پارک بازیمان
به وسعت باغ های روستا و همبازیمان رودخانه و بازیمان
مسابقه برای رسیدن به پهنای دشت بود.
در روستایمان رسم بر این بود با تولد هر بچه ای درختی بکارند
و ما با چنارها، تبریزی ها و گردوها بزرگ میشدیم.
شب ها کوکوها برایمان لالایی میگفتند و ساعت زنگ صبح هایمان
سمفونی از آواز پرندگان دیگر بود به رهبری کاکل خان،
خروس عادل نجار.
غرق در بیخیالیِ کودکی بودم و با بچه ها
برای شب چله برنامه میریختیم.
هرسال تمام روستای کوچکمان برای شب چله
دور هم توی مسجد جمع میشدند.
هرکه هرچه داشت میاورد. یکی لبو، یکی کدوی پخته با شیره،
آن یکی باقالی و کمکم رنگی میشد سفرهی یلداییمان.
اما آن سال فرق داشت. مامان با زنان روستا همراه نشد تا به بهانهی
غذاهای شب چله، زنبق بگویند و نرگس بشنوند.
برای شب چله دعوت بودیم. دعوت به عمارت عمه خانم.
عمه خانم ربطی به من و بابا نداشت، عمهی بزرگ مادر
و بزرگِ خاندانی که
بود که هیچ وقت هیچ کدامشان را ندیده بودم.
خوشحال بودم. میتوانستم شهر را ببینم،
خوراکی های شهری بخورم،دوستان جدید پیدا کنم و
تا مدت ها به بچه های روستا فخر بفروشم.
پدرم ساکت بود، وقتی چیزی خلاف میلش بود سکوت میکرد.
سر سفره شام به مامان گفت:
بهتر نیست به خانهی عمه خانم نرویم؟
مادر نگاهش کرد، از آن نگاه هایی که هم غم داشت،
هم حرف، هم خواهش.
نمیفهمیدم چرا بابا نمیخواست به شهر برویم؟؟
مگر چند باری خونه عمهی من، یا عمه خودش نرفته بودیم؟؟
نشان به آن نشان که عمه فخریّ بابا، به من خروس قندی داده بود.
شاید عمه خانم مامان هم بهم چیزی بدهد،
یک چیز شهری، خب چرا نباید میرفتیم؟؟
مامان گفت: دعوت عمه یعنی قبول ازدواج ما، یعنی منوتو رو بخشیدن،
یعنی من بازم میتونم بروم پیش مادرم.
مادرم ، مادرش رو میگفت، مادربزرگی که من هیچ وقت ندیده بودمش.
نظر مامان چربید و ما روزِ شب چله رفتیم به شهر.
شهر بزرگ بود و پر از جنب و جوش، و اونقدر شلوغ که
لبخندِ من به روی همه بی جواب میماند….
نویسنده: محدثه محبوبی
سنتور: حمید زیودار
تنظیم: سیاوش رنجبر
Download Box | جعبه دانلود
yaldaye on roz
لینک کوتاه سعید سیافی داستان یلدای آن روز
اشتراک سعید سیافی داستان یلدای آن روز در شبکه های اجتماعی
کد پخش آنلاین سعید سیافی داستان یلدای آن روز در سایت و وبلاگ شما
آخرین آثار سعید سیافی

داستان یلدای آن روز
265 بازدید