داستان مرغدانی

داستان مرغدانی درمورد مرد میانسالی است که بازنشسته شده و حقوق پایینی دارد و دنبال

کار دیگریست و حالا برایش کاری جور شده.

برش هایی از داستان

تلفن زنگ زد کاشفی بود. بازنشستگی آقا ولی چی شد؟ احتمالا امروز فردا حکمش صادر میشود.

براش کاری در نظر گرفتم.

فقط بگو مرد کارای سنگین هست؟ بعدازظهر می آیم سراغش.

بدم نمی آمد. مرغدانی اش را ببینم. میگفت عینهو بهش برین. صدا زدم آقا ولی…

همیشه میگفت چند تا کار هست که باید انجام شود حالا چند دیقع زودتر یا دیرتر.

لخ لخ کنان آمد.

کت راه راه و شلوار همیشگی اش را پوشیده بود.

پس چرا دمقی؟

لبخندی بر گوشه لب داشت.

خدا پدرزنم را نیامرزد.

نوکر و آقای خودم باشم.

از فردا که من نیستم شما به این زبان بسته ها غذا بده.

درد نمیکند.

توتون را گران میخری ؟ ران و سینه میدهد کاپیتان بلک میگیرد.

نگفتی برای آقا ولی ما چه کاری درنظرگرفته ای؟

به قلم محمد محمدعلی

با صدای زهره توکلی

و تنظیم غزاله دخانچی

داستان را کامل باهم بشنویم

رسانه جامع پادکست ، داستان صوتی ، دکلمه ، نمایشنامه و…

داستان های دیگر